جدول جو
جدول جو

معنی ذات الشمال - جستجوی لغت در جدول جو

ذات الشمال
سوی چپ، جهت چپ، سمت دست چپ، دست چپ
تصویری از ذات الشمال
تصویر ذات الشمال
فرهنگ فارسی عمید
ذات الشمال
(تُشْ شِ)
دست چپ. سوی چپ. جهت چپ. طرف چپ. سوی دست چپ. (مهذب الاسماء). جانب چپ. (قاضی خان بدر محمد دهار). به چپ:
هم بتقلیب تو تا ذات الیمین
تا سوی ذات الشمال ای رب دین.
مولوی.
و صاحب غیاث از لطائف نقل کند مراداز ذات الشمال گنه کاران و کافران باشند چرا که نامۀاعمال ایشان را بدست چپ آید، و صاحب آنندراج نیز عین آن را نقل کرده است
لغت نامه دهخدا
ذات الشمال
دست چپ، گناهکاران که در رستخیز کردار نامه آنان را به دست چپشان دهند سوی چپ جهت چپ دست چپ: (هم بتقلب تو تا ذات الیمین تا سوی ذات الشمال ای رب دین خ) (مولوی)، گنهکار (زیرا نامه عمل وی را به دست چپ دهند)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذات العماد
تصویر ذات العماد
صاحب ستون ها. ماخوذ از قرآن کریم - إرم ذات العماد (فجر ۹)
فرهنگ فارسی عمید
(تُلْ)
لقب معشوقۀ هارون الرشید خلیفۀ عباسی است که بحسن و هنر و دانش و دهاء مشهور است. و نام او خنث است و لقب ذات الخال ازآنرو بوی داده اند که خجگی دلکش بر لب زبرین داشت
لغت نامه دهخدا
(تُرْ رِ)
نام اسپی بنی ضبه را
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شا)
ابن الاثیر در المرصع گوید: ’ذات الشام’شقشقۀ شتر است از آنرو که بر آن نقطه های سیاه باشدچه شام جمع شامه است و شامه بمعنی خال و خجک است
لغت نامه دهخدا
(تُضْ ضا)
موضعی به نواحی مدینۀ رسول صلوات اﷲ علیه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُ اَ)
اوشال جمع وشل به معنی آب اندک است. و ذات اوشال نام موضعی است بر طریق شام. نصیب در مدیح سلیمان بن عبدالملک گوید:
اقول لرکب صادرین لقیتهم
قفا ذات اوشال و مولاک قارب
قفوا و اخبرونی عن سلیمان اننی
لمعروفه من اهل ودان طالب
فعاجوا فأثنوا بالذی انت اهله
ولو سکتوا اثنت علیک الحقائب.
(المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ جِ)
نام اسپ هلال بن قیس اسدی
لغت نامه دهخدا
(تُ حَ)
یاقوت در شرح کلمه الحنبطله گوید: ماء لبنی سلول، یردها حاج الیمامه و ایاها عنی ابن ابی حفصه و کان نعت ماکان بین الیمامه و مکه، ماءالسلولیین ذات الحمات
لغت نامه دهخدا
(تُلْ حَ)
یا روضه ذات الحماط، موضعی است، بنواحی مدینه:
و حلت بروضه ذات الحماط
و غدر انها فائضات الجهام
لغت نامه دهخدا
(تُلْ حَمْ ما)
موضعی است میان اسکندریه و افریقیه. رجوع به افریقیه شود. در چهل فرسنگی مغرب مصر. (المرصع). و یاقوت گوید درفتوح ذکر آن آمده است. و به افریقیه نزدیکتر است
لغت نامه دهخدا
(تُلْ خِ)
لقب هنیده عمّۀ فرزدق است. و از آنرو وی را ذات الخمار گویند که وی چانه بندخویش را برگرفت آنگاه که پدر او صعصعه بن ناجیه و برادر وی غالب بن صعصعه و خال او اقرع بن حابس و شوهرش زبرقان بن بدر در خیمۀ او بودند و گفت کیست از زنان عرب که چهار محرم بزرگوار چون محارم من داشته باشد
لغت نامه دهخدا
(تُلْ خِ)
موضعی است به تهامه. (منتهی الارب). حمید بن ثور گوید:
و قد قالتا هذا جمیعی و ان یری
بعلیاء او ذات الخمار عجیب.
(از المرصع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُرْ ر ی)
نام باغی باشد معروف. و ریال جمع رأل به معنی چوزۀ شترمرغ است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُرْ رِ)
موضعی نزدیک تباله
لغت نامه دهخدا
(تُرْ رِ آ)
نام روضه ای است:
ترتعی السفح فالکثیب فذاقا-
ر فروض القطا فذات الرئال.
اعشی
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شُ)
یکی از آلات رصد است: و آلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلابهای تام و نصفی و ذات الشعاع که موجود بود برگرفتم. (از نسخه ای از جهانگشای جوینی). ذات المطرقین
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شَ)
ریگی است بنی تمیم را و در آنجا گزنه و غضا روید. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عِ)
این کلمه در صفت ارم درقرآن کریم آمده است. ذات العماد یعنی صاحب ستونها یاصاحب بناهای بلند. (غیاث از منتخب). و بعضی گفته اندذات العماد لقب دمشق است و صاحب المرصع گوید: ذات العماد دمشق است و نیز گفته اند، نام امتی از امم سالفه است که قبیلۀ عاد نیز از آن امت است و ارم قبیله ای است از قوم عاد. و ارادوا بذات العماد ذات الطول و القوه و البطش. و نیز در معنی آن چیزهای دیگر گفته اند - انتهی. و رجوع به ارم ذات العماد شود. قوله: الم ترکیف فعل ربﱡک بعاد ارم ذات العماد. (قرآن 6/89 و 7) ، ای البناء الرفیع. نقل انّهم کانوا ینحتون العمد من الجبال فیجعلون طول العمد مثل طول الجبل الذی یسلخون من اسفله الی اعلاه ثم ینقلون تلک العمد فینصبونها ثم یبنون القصور فوقها فسمیّت ذات العماد و قیل اهل عمد لانّهم کانوا بدوییّن اهل خیام. قال الشیخ ابوعلی رحمه الله اختلفوا فی ارم ذات العماد علی اقوال: احدها، انّه اسم قبیله قال ابوعبیده و هم عادان فالاولی هی ارم و هی التی قال الله تعالی فیهم انّه هلک عاداً الاولی. و قیل هم جدّ عاد و هو عادبن عوض بن آدم بن سام بن نوح نسب عاد الیه و قیل ارم قبیله من قوم عاد کان فیهم الملک. و ثانیها ان ّ ارم اسم بلد ثم ّ قیل هو دمشق و قیل هی المدینه الاسکندریه و قیل هی مدینه بناها عادبن شداد فلما اتمها و اراد ان یدخلها اهلکه الله بصیحه نزلت من السماء. و ثالثها انّه لیس بقبیله و لا بلد بل هو لقب لعاد و کان عاد یعرف به وروی عن الحسن انّه قراء بعاد ارم علی الاضافه و قال هو اسم آخر لعاد و کان له اسمان - انتهی. رجوع به ارم ذات العماد شود
لغت نامه دهخدا
(تُنْ نِ)
نام اسب زبیر
لغت نامه دهخدا
(تُلْ اَ حِ)
یاقوت گوید گمان برم موضعی بنزدیک مکه است. یکی از حضریون گوید:
جاب التنائف من وادی السکاک الی
ذات الأماحل من بطحاء أجیاد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذات الشعاع
تصویر ذات الشعاع
پرتو نما از ابزارهای اختر ماری یکی از آلات رصد قدما است: (وآلات رصد از کراسی و ذات الحلق و اسطرلابهای تام و نصفی و ذات الشعاع که موجود بود برگرفتم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات العماد
تصویر ذات العماد
خداوند ستون ها صاحب ستون (ستونها
فرهنگ لغت هوشیار